این روزها منم و منم و من و خدا و شادم به وسعت دنیا ...
ﺧﺪﺍﯾﺎ ؛ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺯﺷﺖ ﺍﺳﺖ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺭﻓﺘﻦ !
ﺩﺳﺖ ﭘﺮ آمده ام …
ﺩﺳﺘﯽ پر ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ ، ﭼﺸﻤﯽ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻣﯿﺪ
از بار گنه شد تن مسکینم پست
یا رب چه شود اگر مرا گیری دست ؟
گر در عملم آنچه تو را شاید نیست
اندر کرمت آنچه مرا باید هست
چشم بگردان و ببین زین هستی
چه میماند برایت جز خدا ، یاد خدا ، ذکر خدا …
.
گفتم خدایا همنشینم باش …
گفت من مونس کسانی هستم که مرا یاد کنند !
گفتم چه آسان به دست می آیی ؟؟!!
گفت پس آسان از دستم نده !
خدای من !
نه آن قدر پاکم که کمکم کنی و نه آن قدر بدم که رهایم کنی …
میان این دو گمم !
هم خود را و هم تو را آزار میدهم …
هر چه قدر تلاش کردم نتوانستم آنی باشم که تو خواستی و هرگز دوست ندارم آنی باشم که تو رهایم کنی …
آنقدر بی تو تنها هستم که بی تو یعنی “هیچ” یعنی “پوچ” !
خدایا هیچ وقت رهایم نکن !
چه زیباست باور اینکه امشب نیزخدا
میزبان توست.
به شکرانه این باور ما را نیز دعا
بفرمایید