امام کاظمین
سلام و درود بر آن شكنجهدیده در قعر زندانها و تاریكیهای گودالها، صاحب ساق پای كوفته شده به وسیله حلقههای زنجیرها. …سلام برجنازهای كه با كمال خواری و اهانت بر او فریاد كردند، سلام بر آن وارد شده بر جد خود حضرت مصطفی و پدرش حضرت مرتضی و مادرش سرور همه بانوان، با ارثی غصب شده و مقام امامت ربوده شده و حكومت مغلوب گشته و خونی كه مطالبه میشود و زهری كه به او خورانیدند… این جملات بخشی از زیارتنامهای است كه از سوی سیدابن طاووس، عالم بزرگ اسلامی در كتاب «مصباحالزائر» آمده است. امام موسی کاظم(ع) در علم و تواضع و مكارم اخلاق و كثرت صدقات و سخاوت و بخشندگی ضرب المثل بود. بران و بداندیشان را با عفو و احسان بیكران خویش تربیت می فرمود شبها بطور ناشناس در كوچه های مدینه می گشت و به مستمندان كمك می كرد. مبلغ دویست، سیصد و چهارصد دینار در كیسه ها می گذاشت و در مدینه میان نیازمندان قسمت می كرد. صرار (كیسه ها) موسی بن جعفر در مدینه معروف بود. و اگر به كسی صره ای می رسید بی نیاز می گشت معذلك در اطاقی كه نماز می گذارد جز بوریا و مصحف و شمشیر چیزی نبود. بنابر معتبرترین و مشهورترین روایات ، موسى بن جعفر ( ع ) چهار سال در کنج سیاهچال هاى زندان بسر برد و در زندان هم از دنیا رفت ، و در زندان ، مکرر به امام پیشنهاد شد که یک معذرت خواهى و یک اعتراف زبانى از او بگیرند ، و امام حاضر نشد . این متن تاریخ است . امام در زندان بصره اول امام را به زندان بصره بردند . عیسى بن جعفر بن ابى جعفر منصور ، یعنى نوه منصور دوانیقى والى بصره بود . امام را تحویل او دادند که یک مرد عیاش کیاف و شرابخوار و اهل رقص و آواز بود . به قول یکى از کسان او : این مرد عابد و خداشناس را در جایى آوردند که چیزها به گوش او رسید که در عمرش نشنیده بود . در هفتم ماه ذى الحجه سال 178 امام را به زندان بصره بردند ، و چون عید قربان در پیش بود و ایام به اصطلاح جشن و شادمانى بود ، امام را در یک وضع بدى ( از نظر روحى ) بردند . مدتى امام در زندان او بود . کم کم خود این عیسى بن جعفر علاقه مند و مرید شد . او هم قبلا خیال مى کرد که شاید واقعا موسى بن جعفر همانطور که دستگاه خلافت تبلیغ مى کند مردى است یاغى که فقط هنرش این است که مدعى خلافت است ، یعنى عشق ریاست به سرش زده است . دید نه ، او مرد معنویت است و اگر مسئله خلافت براى او مطرح است از جنبه معنویت مطلب مطرح است نه اینکه یک مرد دنیا طلب باشد . بعدها وضع عوض شد . دستور داد یک اطاق بسیار خوبى را در اختیار امام قرار دادند و رسما از امام پذیرایى مى کرد . هارون محرمانه پیغام داد که کلک این زندانى را بکن . جواب داد من چنین کارى نمى کنم . اواخر ، خودش به خلیفه نوشت که دستور بده این را از من تحویل بگیرند والا خودم او را آزاد مى کنم ، من نمى توانم چنین مردى را به عنوان یک زندانى نزد خود نگاه دارم . چون پسر عموى خلیفه و نوه منصور بود ، حرفش البته خریدار داشت . امام در زندانهاى مختلف بعد آمد به بغداد و امام را از پسرش تحویل گرفت و تحویل زندانبان دیگرى به نام سندى بن شاهک داد که مى گویند اساسا مسلمان نبوده ، و در زندان او خیلى بر امام سخت گذشت ، یعنى دیگر امام در زندان او هیچ روى آسایش ندید . در خواست هارون از امام من قسم خورده ام که تا تو اعتراف به گناه نکنى و از من تقاضاى عفو ننمایى ، تو را آزاد نکنم . هیچ کس هم لازم نیست بفهمد . همینقدر در حضور همین یحیى اعتراف کن ، حضور خودم هم لازم نیست ، حضور اشخاص دیگر هم لازم نیست، من همینقدر مى خواهم قسمم را نشکسته باشم ، در حضور یحیى همینقدر تو اعتراف کن و بگو معذرت مى خواهم ، من تقصیر کرده ام ، خلیفه مرا ببخشد ، من تو را آزاد مى کنم ، و بعد بیا پیش خودم چنین و چنان . حال روح مقاوم را ببینید . چرا اینها ( | شفعاء دار الفناء |( هستند ؟ چرا اینها شهید مى شدند ؟ در راه ایمان و عقیده شان شهید مى شدند ، مى خواستند نشان بدهند که ایمان ما به ما اجازه همگامى با ظالم را نمى دهد . جوابى که به یحیى داد این بود که فرمود : ( به هارون بگو از عمر من دیگر چیزى باقى نمانده است ، که بعد از یک هفته آقا را مسموم کردند .) سه چیز تباهى مىآورد: پیمان شكنى، رها كردن سنّت و جدا شدن از جماعت كمك كردن تو به ناتوان، بهترین صدقه است اگر به تعداد اهل بدر (مؤمن كامل) در میان شما بود، قائم ما قیام مىكرد كسى كه هر روز خود را ارزیابى نكند، از ما نیست در هر چیزى كه چشمانت مىبیند، موعظه اى است هر كس خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند عذاب خود را در روز قیامت از او باز میدارد هر گاه سه نفر در خانه اى بودند، دو نفرشان با هم نجوا نكنند؛ زیرا نجوا كردن، نفر سوم را ناراحت میكند مبادا از خرج كردن در راه طاعت خدا خوددارى كنى، و آنگاه دو برابرش را در معصیت خدا خرج كنى مبادا حریم میان خود و برادرت را (یكسره) از میان ببرى؛ چیزى از آن باقى بگذار؛ زیرا از میان رفتن آن، از میان رفتن شرم و حیا است خیر برسان و سخن نیك بگو و سست رأى و فرمانبرِ هر كس مباش مصیبت براى شكیبا یكى است و براى ناشكیبا دو تا شكیبایى در عافیت بزرگتر است از شكیبایى در بلا
امام در یک زندان بسر نبرد ، در زندانهاى متعدد بسر برد . او را از این زندان به آن زندان منتقل مى کردند ، و راز مطلب این بود که در هر زندانى که امام را مى بردند ، بعد از اندک مدتى زندانبان مرید مى شد .
امام را به بغداد آوردند و تحویل فضل بن ربیع دادند . فضل بن ربیع ، پسر ربیع حاجب معروف است ( 1 ) . هارون امام را به او سپرد . او هم بعد از مدتى به امام علاقمند شد ، وضع امام را تغییر داد و یک وضع بهترى براى امام قرار داد . جاسوسها به هارون خبر دادند که موسى بن جعفر در زندان فضل بن ربیع به خوشى زندگى مى کند ، در واقع زندانى نیست و باز مهمان است . هارون امام را از او گرفت و تحویل فضل بن یحیاى برمکى داد . فضل بن یحیى هم بعد از مدتى با امام همین طور رفتار کرد که هارون خیلى خشم گرفت و جاسوس فرستاد . رفتند و تحقیق کردند ، دیدند قضیه از همین قرار است ، و بالاخره امام را گرفت و فضل بن یحیى مغضوب واقع شد . بعد پدرش یحیى برمکى ، این وزیر ایرانى علیه ما براى اینکه مبادا بچه هایش از چشم هارون بیفتند که دستور هارون را اجرا نکردند ، در یک مجلسى سر زده از پشت سر هارون رفت سرش را به گوش هارون گذاشت و گفت : اگر پسر تقصیر کرده است ، من خودم حاضرم هر امرى شما دارید اطاعت کنم ، پسرم توبه کرده است ، پسرم چنین ، پسرم چنان .
در آخرین روزهایى که امام زندانى بود و تقریبا یکهفته بیشتر به شهادت امام باقى نمانده بود ، هارون همین یحیى بر مکى را نزد امام فرستاد و با یک زبان بسیار نرم و ملایمى به او گفت از طرف من به پسر عمویم سلام برسانید و به او بگوئید بر ما ثابت شده که شما گناهى و تقصیرى نداشته اید ولى متأسفانه من قسم خورده ام و قسم را نمى توانم بشکنم .
امام كاظم همواره از بیم خدا میگریست، چندان كه محاسنش از اشك تر مىشد